نوشتههای یوسف رجبی
صد و یکام
امروز با واقعه تأسف انگیز هنرمندی عالیقدر، عباس کیارستمی، تپشهای قلبم کندتر شد و از صمیم قلب اندوهگین شدم. چشمی به سمت ویکی پدیا چرخاندم و دگربار خواندم و خواندم و خواندم که او چه بود، که بود ... از کجا شروع کرد و به چی فکر میکرد. امیدوارم چنین پدیدهای که جهان هنر هفتم را متحول کرد دوباره تکرار شود. روحش قرین رحمت
- نود و نهم -
- نود و پنجم -
1. کلافه میشوی و دنیا را هوار میکشی؛
آی دنیا؟؟!!! کجایت ایستادهام؟؟!!!
گلایه میکنی و مدام بغضت را
قورت میدهی در حلق پا به ماهت،
فارق از اینکه میگذرد ...
2. همین که باران ببارد ...
ورقت بر میگردد،
بغضت میشکند
و تو میمانی و یک زندگی؛
آهای مرد.... دنیا روی شانه های توست
شانه هایت را خم مکن
[ یوسف رجبی]
- نود و چهارم -
چه رسم عجیبی است
هر که میرود، میماند؛
میماند و آنقدر در ذهنمان
بزرگ میشود
که گویی هست؛
...
فقط یک چیز میماند،
و آن ...
عذاب شیرینی است که میکشیم؛
میکشیم و در فراقش میبافیم،
آسمان و ریسمان خیالاتمان را
و همینطور میگذرد
"زندگی"
آنوقت، ما میمانیم و
خندقی از دلتنگی به دورمان؛
نه پای رفتن میماند و نه جای بودن
چه شیرینی عجیبی است این "فراق"
[ یوسف رجبی]
- نود و سوم -
چه عشقی؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟؟؟؟!!!!!
مثل این میماند بی مقدمه بروی سر اصل مطلب؛ و اصل مطلبت با تمام حس های خوب جهان تناقض داشته باشد. آن وقت میماند یک خودخوری بزرگ و یک توی کوچک و جهانی بزرگ در مقابلت. راستی ابتدای عاشقی کجا بود که ساده به انتهایش رسیدیم. میدانی چیست رفیق؟ سرگرم زندگی بودیم. خیلی زیاد. آنقدر زیاد که دستی برای خاراندن سرمانم نداشتیم. آنقدر درگیر که نفهمیدیم که گذشت؟ 6 ساله شدیم. 10 ساله شدیم. 15 ساله شدیم و همینطور سه دهه گذشت و هنوز ما شدیدا سرگرم زندگی هستیم. زندگی که دو رو داشت و انتخاب ما آنطرفش بود. آنطرفی که هزار امید و آرزو بود. ولی هیچوقت خودش را به ما نشان نداد.
حالا تو بیا و بگو "ولنتاین".
کلمه ای که فهمیدنش دل سیر میخواهد و فراق بال. بگذریم. هیچکدامش به ما نخورد.
میروم به زندگیام برسم.
...
[ یوسف رجبی]